- 8/27/20
- 92
تا ابد حکم مرا سیر اسارت دادی
سیلی محکمت ای عشق مرا آبادی
انتخابم شده سجاده ی پر نقش و نگار
که نمازم برِ آن باشد و دوشم پر بار
خودِ من از خودِ من دست به خود آلودن
قتل نفسی که جهان از پی آن نابودن
خفگی مرحله ی آخرِ هفته ست ولی
رگ دفران زدنت چون چک و سفته ست ولی!
کار من گشته وخیم و چه خراب افتاده
دهن سلسله ی مرگ به آب افتاده!
همه فرزندِ به یک باره خداحافظی ام
قطع نسلی که شریعت کُنَدَم رافضی ام
یک نفر نیست بگوید همه اش را به توچه؟
فرق، پر خون شده حالا قمه اش را به توچه؟
لخت گشتم وسط شهر شلوغی بی من!
بی حیاتر کنم این بار دروغی بی من!
مثل یک قوطی باروتِ ته انباری
مثل کبریت شده ام بر تن این بیماری
ته ظلمت، تهِ ته، چشم که می دوخته ام
بر تن محکم تو، ... وای که می سوخته ام
ته بن بست پر از عربده هایی ساکت
سالن خالی و سِن، شعبده هایی ساکت
توی آئینه چو دلقک شوم و رقص کنان
مضحک و بی نمک و مسخره تر بود چنان!
دستهایم به توام چنگک آویخته تر
آبرویم وسط جوی به هم ریخته تر
آخرش می رود از دست، همه اولادم
که از این معرکه بس خوشدلم و دلشادم
وسط برج شش و شنبه و شعری از نو
باز فردا که به یکشنبه و شعری از نو
چون مریضی که به اعصاب نمی پردازد
"سر آزاده به اسباب نمی پردازد"
پنجه ای نیست پریشان کند این دلخون را
"موی ژولیده بود بالش سر مجنون را"
مات و مبهوت که ناممکن و پرمعنا بود
"آن که او خنده ی مستانه زدی صهبا بود"
نوبت من که رسیده ست سه پیمانه زدند
"قرعه ی کار به نام منِ دیوانه زدند"
این همه جور و اهانت که توانست کشید ؟
"آسمان بار امانت نتوانست کشید"
لشکر چین به رَهم ساخته ای یعنی چه ؟
"مست از خانه برون تاخته ای یعنی چه ؟"
بعد من شعر غریبی که سزاوار بماند
"یادگاری که در این گنبد دوّار بماند"
در کنار بدن تو به تماما خفتن
از درون جوهر و ذات ازلی را سُفتن
پنج سال است که شعرم برود سمت بلا
قیمتش بیش گرانتر ز معادن به طلا!
مرغ عشقی شده ام بر لب این کنگره ای
ریسمانی شده ام بیش ز سیصد گره ای
ملکوت همه آفاق ، کدورت دیدم
"همه ی شهر بگشتم همه صورت دیدم"
دل من گشت خراب و پی تعمیر نبود
"خوشتر از نقش تو در عالم تصویر نبود"
تو که در تک روی استاد و به شوکت، شاهی
"ظلمات است بترس از خطر گمراهی"
صورتم از بغل اشک تو تر می گردد
"یک نفر مانده از این قوم که بر میگردد؟؟؟؟؟؟؟"
شنبه 99/6/15
00:01
سیلی محکمت ای عشق مرا آبادی
انتخابم شده سجاده ی پر نقش و نگار
که نمازم برِ آن باشد و دوشم پر بار
خودِ من از خودِ من دست به خود آلودن
قتل نفسی که جهان از پی آن نابودن
خفگی مرحله ی آخرِ هفته ست ولی
رگ دفران زدنت چون چک و سفته ست ولی!
کار من گشته وخیم و چه خراب افتاده
دهن سلسله ی مرگ به آب افتاده!
همه فرزندِ به یک باره خداحافظی ام
قطع نسلی که شریعت کُنَدَم رافضی ام
یک نفر نیست بگوید همه اش را به توچه؟
فرق، پر خون شده حالا قمه اش را به توچه؟
لخت گشتم وسط شهر شلوغی بی من!
بی حیاتر کنم این بار دروغی بی من!
مثل یک قوطی باروتِ ته انباری
مثل کبریت شده ام بر تن این بیماری
ته ظلمت، تهِ ته، چشم که می دوخته ام
بر تن محکم تو، ... وای که می سوخته ام
ته بن بست پر از عربده هایی ساکت
سالن خالی و سِن، شعبده هایی ساکت
توی آئینه چو دلقک شوم و رقص کنان
مضحک و بی نمک و مسخره تر بود چنان!
دستهایم به توام چنگک آویخته تر
آبرویم وسط جوی به هم ریخته تر
آخرش می رود از دست، همه اولادم
که از این معرکه بس خوشدلم و دلشادم
وسط برج شش و شنبه و شعری از نو
باز فردا که به یکشنبه و شعری از نو
چون مریضی که به اعصاب نمی پردازد
"سر آزاده به اسباب نمی پردازد"
پنجه ای نیست پریشان کند این دلخون را
"موی ژولیده بود بالش سر مجنون را"
مات و مبهوت که ناممکن و پرمعنا بود
"آن که او خنده ی مستانه زدی صهبا بود"
نوبت من که رسیده ست سه پیمانه زدند
"قرعه ی کار به نام منِ دیوانه زدند"
این همه جور و اهانت که توانست کشید ؟
"آسمان بار امانت نتوانست کشید"
لشکر چین به رَهم ساخته ای یعنی چه ؟
"مست از خانه برون تاخته ای یعنی چه ؟"
بعد من شعر غریبی که سزاوار بماند
"یادگاری که در این گنبد دوّار بماند"
در کنار بدن تو به تماما خفتن
از درون جوهر و ذات ازلی را سُفتن
پنج سال است که شعرم برود سمت بلا
قیمتش بیش گرانتر ز معادن به طلا!
مرغ عشقی شده ام بر لب این کنگره ای
ریسمانی شده ام بیش ز سیصد گره ای
ملکوت همه آفاق ، کدورت دیدم
"همه ی شهر بگشتم همه صورت دیدم"
دل من گشت خراب و پی تعمیر نبود
"خوشتر از نقش تو در عالم تصویر نبود"
تو که در تک روی استاد و به شوکت، شاهی
"ظلمات است بترس از خطر گمراهی"
صورتم از بغل اشک تو تر می گردد
"یک نفر مانده از این قوم که بر میگردد؟؟؟؟؟؟؟"
شنبه 99/6/15
00:01